-
یاد ایام
جمعه 9 مهرماه سال 1389 15:45
یادش بخیر فصل پاییز و نمک آبرود سال 86.... از اون روز به بعد دیگه تکرار نشد مثل اون روز... نزدیکای عروسی داداشیمه... راست می گن به تنها کسی خوش نمیگذره درجه اول خود عروس و دوماد و بعدش خانوادشه چون نمی فهمن چه جوری شروع شد و چه جوری تموم شد... هر چی هم پول خرج می کنی انگار نه انگار یه جای کار می لنگه... خواهر دوماد...
-
جملات ناب
پنجشنبه 18 شهریورماه سال 1389 18:28
اگر روزی تهدیدت کردند، بدان در برابرت ناتوانند! «دکتر علی شریعتی»
-
رمضان ۸۹
پنجشنبه 21 مردادماه سال 1389 12:15
خدایا توفیق بده امسال مهمون واقعیت باشم...
-
پیری
دوشنبه 11 مردادماه سال 1389 17:53
فکر می کنم حس بدی باشه که تو اوج پیری باشی و ندونی چند روز دیگه عمر داری و از فردات بترسی! اینجوری هیچی بهت حال نمیده... اصلا افسرده میشی. گرچه همینجوریشم هیشکی از یه لحظه بعدش خبر نداره... ولی بدترین زمانی که این حس به سراغ آدم میاد پیریه! هی! مغرور نشیم. همه ی ما یه روز پیر می شیم!
-
همه رنگه!
جمعه 25 تیرماه سال 1389 00:36
سلام امتحانات با تموم سختیاش تموم شد... خوشم میاد ولی کار و درس با هم سخته... پشتکار زیاد می خواد... چند وقت پیش عکسی دیدم که همه ی خاطرات کودکیم رو برام زنده می کرد گفتم توی اینجا هم بذارم. شاید شما رو هم به خاطره های دور و درازی وصل کنه. (دارم فکر می کنم که الکی خوش که می گن به ما می گن. چاره چیه؟!) می تونین کارتون...
-
دوندگی من و شما
یکشنبه 6 تیرماه سال 1389 20:17
جایی خوندم: خیلی ها تو صحنه زندگی فقط دونده هستن! کاش زودتر به خودم بیام!
-
یه حرف نصفه نیمه جالب
چهارشنبه 12 خردادماه سال 1389 19:46
جالب گفتم شمام ببینید!
-
بیراهه
پنجشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1389 19:29
امروز به این فکر می کردم که حقیقت داره اونی که دلش گمراه شده رو حتی اگه خودتو بکشی که به راه درست برگرده این اتفاق نمی افته! فاطمه اون روزی نسیم رو دیده و ازش فراریه! می گه خوشم نمیاد کسی اینجوری نصیحت کنه و این جوری نمی تونم حرفاشو قبول کنم.... روزگاریه که آدما هم طاقت شنیدن حرفای همدیگرو ندارن! و حرف فقط حرف...
-
ده تا دلیل بگو
یکشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1389 19:21
فقط ده تا دلیل بیارین که عزیز دلتونو دوسش دارین! ثابت کن! فقط ده تا! چی داری بگی؟!!!
-
ماه شب تو
پنجشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1389 17:10
ماه شب توام! دلتنگ توام! هوای تو در دل دارم! آسمان بی انتهای من باش!
-
اتفاقای کوچیک و بزرگ!
جمعه 10 اردیبهشتماه سال 1389 13:29
سلام بچه های دانشگاه قراره بیستم برن تهران نمایشگاه کتاب! آیا برم؟ آیا نرم؟! کلاسمو چیکار کنم؟ کارمو چیکار کنم؟! می دونم که فاطمه نمیذاره اینجا تنها بمونم! مجبورم می کنه برم. اگه برم بهم خوش می گذره! دیروز تولدت روغیر حضوری بهت تبریک گفتم... بهونه استرس امتحان و اینکه مامان و بابات نمی ذارن از جات جم بخوری و واسه نیم...
-
تصمیم
چهارشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1389 19:05
سلام امروز یه تصمیم جدید گرفتم... علت پیدا شدن این فکر تو ذهنم و پرورش اون کسی جز آقای صادقی نبود... کسی که همیشه خیر خواه همه تو اداره س. می خوام وقتی فوق دیپلم رو گرفتم (که چیزی نمونده) می خوام دوباره لیسانس مدیریت بگیرم... خدا باید کمکم کنه... تصمیم بزرگیه! امسال غیر از فراموش کردن گذشته تصمیمای زیادی دارم....
-
رد پای تو!
یکشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1389 20:02
به روی خاطرات من همیشه رد پای تو اگر چه مانده در دلم سکوت سبز جای تو چقدر خسته می روی از این دیار گریه زا کجا بدون سایه ات؟کجا بدون من؟ کجا؟ قدم نمی زند چرا؟ نمی رسد به داد تن همین که حرف می زنی بهانه رنگ می شود همین که شعر می شود دل تو سنگ می شود شب از گلایه ای من به سوی روز می دود غروب می کند دلم ؛ به پشت کوه می رود...
-
درگیری من و پول و تولد
جمعه 3 اردیبهشتماه سال 1389 12:29
چه حالی میشه آدم وقتی یه هفته قبل واسه تولدت برنامه ریزی کرده و هی با خودش میگه چه جوری غافلگیرت کنه! ولی یهو همه ی کاسه کوزه هاشو بهم بریزی! و یه تولد صوری (سوری؟) واست بگیرن. بدجوری خورد تو ذوقم. عب نداره. ساده تر از این حرفام که بخوام تلافی کنم. خدایا چیکار کنم با این مهندس اهوازی؟! خواستگاری کرده و نشناخته می گه...
-
تلنگر
چهارشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1389 00:03
سلام خودم. سلام وبلاگم این روزا تا سر حد مرگ کار می کنم و تنهام اما دارم خدا رو پیدا می کنم... خدایی که گمش کردم. خدایا کمکم کن. من هیشکی رو جز تو نمی خوام.فقط تویی که بی چشمداشت هوامو داری! نوکرتم.
-
عجیب است که....
جمعه 20 فروردینماه سال 1389 12:33
عجیب است که انشان ها چقدر راحت از خداوند انتقاد می کنند. به او اهانت می کنند و آن وقت در شگفتند که چرا دنیا این چنین به اضمحلال و نابودی گراییده است. عجیب است که همه می خواهند به بهشت بروند ُ به شرط آنکه مجبور نباشند کتب الهی ار باور نمایند ُ در مورد آن فکر کنند یا چیزی بگویند و یا حتی از دستورات الهی پیروی کنند. عجیب...
-
تبریک 89
چهارشنبه 4 فروردینماه سال 1389 15:59
یادت باشه که زندگی کوتاهه! قوانین را بشکن! سریع ببخش! آروم ببوس! صادقانه عاشق باش! بدون کنترل بخند! و هیچ وقت از چیزی که باعث خنده تو می شه متأسف نباش! سال نو مبارک!
-
از خود راضی
جمعه 1 آبانماه سال 1388 20:09
خیلی وقته که به اینجا نیومدم... نه اینکه به فکرش نباشم گاهی انقده حرف دارم که وقتی فکر می کنم به این نتیجه می رسم که بهتره حرفی نزنم... می خوام از محیط کارم بگم... محیطی کاملاْ رسمی و پر از کار و کار و کار... به این فک می کنم که چقدر سخت دنبال یه کار بودم و بالاخره زحمتام نتیجه داد اما اینو یادم نمی ره که بدترین قسمتش...
-
راستی
چهارشنبه 21 مردادماه سال 1388 19:26
راستی کن که راستان رستند در جهان راستان قوی دستند راستگاران بلند نام شوند کج روان نیم پخته خام شوند یوسف از راستی رسید به تخت راستی کن که راست گردد بخت گر بدی به دامنش گرفت چه باک ؟ چه کند دست بد به دامن پاک؟ راست گوینده راست بیند خواب خواب یوسف که کج نشد دریاب..... دریاب....
-
دلخوشی الکی
چهارشنبه 7 مردادماه سال 1388 20:20
چقدر بده که اونایی که همدیگر رو دوس دارن اما یه مشکل بزرگ دارن که فقط به دست خدا درست می شه (حرف بچه نیس ) کاری نتونن بکنن و از سر نا امیدی بهم بگن : هر چی خدا بخواد... این حرف بوی نا امیدی میده ! مگه نه؟؟؟؟!!! خدایا کمکشون کن.
-
آرزو
یکشنبه 28 تیرماه سال 1388 19:36
یه زمانی هر چی تلاش میکردم تا به خواسته و آرزوهام برسم به هیچ نتیجه ای نمی رسیدم .... از اون روزا مدتی گذشته و حالا میبینم که به همشون رسیدم ....گرچه آرزوهای زیادی باقیه...واین ویژگی بارز آدماس که آرزوهاشون تمومی نداره... خدایا ازت ممنونم ...به امید رسیدن به آرزوهای دیگه ام...
-
بی مقدمه....
یکشنبه 24 خردادماه سال 1388 11:36
قلبم داره از جا کنده میشه.... نمیدونم چطور این دلمو آروم کنم وقتی به یاد صحنه های وحشیانه وبی رحم این خدمتگذاران اسلامی می افتم... متاسفم برای وقتی که به انتظار آینده بهتر تلف کردم و.... متاسفم از اینکه امید می رفت یه آینده ی بهتر داشته باشیم.و متاسف ترم برای کسایی که فکر میکنن درست ترین انتخاب رو داشتن...و به این...
-
میخوانمت به نام یا رحمان
جمعه 15 خردادماه سال 1388 21:04
خدایا تو که همه چیزمو میدونی چرا با من این بازیا میشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خدایا چیکار کنم؟ خدایا گفتی هر وقت صدام کنی جوابتو میدم ....اما صداتو نمیشنوم.... خدایا مرددددددددددددددددددددددددمممممممممممم..... چرا همه ی غما با منه؟! خدایا به کی بد کردم؟ منکه دلم به حال همه میسوزه...خب تو هم دلت واسه من.... کاش کسی بود که دلم رو شاد...
-
فریادددددددددددد
شنبه 2 خردادماه سال 1388 12:38
باران می بارد امشب.... دلم غم دارد امشب... آرام جان خسته ام ره می سپارد امشب.... ************************* خدایا تنهام نذار مثل همیشه...اما میدونم که آرامش وجود طوفانیم از توست... کاش اینبارم منو شرمنده ی خودت میکردی اما اونقدر بد بودم که امیدی ندارم...یا غریب الغربا
-
بازم دیر اومدم
جمعه 14 فروردینماه سال 1388 19:50
سلام دفترچه یادداشت،سلام بهار،سلام زندگی خیلی وقته چیزی ننوشتم،تو این مدت رفتم دانشگاه،دوره های آموزشیم تموم شد،عید رو با همه ی خوبیا وناخوشیاش پشت سر گذاشتم.بهترین خوشیش واسه روز 13 بود.بودن کنار آبشار تو دله تنگ یه دره...چه قدر خوش گذشته و بی خبرم! فراموش میکنم همه ی بدیها رو ....بدیهامو از بین میبرم....تلاش میکنم...
-
ازخداصدایی نمیرسد
یکشنبه 29 دیماه سال 1387 12:40
ای ستاره ما سلاممان بهانه است عشق مان دروغ جاودانه است درزمین برزبان حق بریده اند حق زبان تازیانه است وآن که باتوصادقانه درد دل کند های های گریه شبانه است..... فریدون مشیری
-
تفاوت عشق و هوس
جمعه 10 آبانماه سال 1387 11:22
امیدوارم استفاده کافی رو برده باشید(ازسایت عشق ودوست داشتن) 1 – عشق معطوف به غیر از خود است. در حالیکه محور هوس خود فرد و لذت اوست. جملات زیر را مقایسه کنید: - ( من) دوستت دارم - ( من) برات می میرم - (برای من) هیچکس مثل تو نمیشه - ( من ) همیشه به فکر توام -( من) را فراموش نکن - ( من ) از تو رنجیدم در حالیکه در عشق،...
-
حتما به دردتون میخوره!خود دانید
سهشنبه 7 آبانماه سال 1387 20:48
سلام یه روزم گذشت با همه ی آرزوهایی که توی دل آدم میمونن...اما دیگه یاد گرفتم که فقط تکرارشون کنم چون خیلیاش سخت به حقیقت تبدیل میشن....آی امروز از دست همه حرص خوردم...این روزا سخت میگذرن... عصر تصمیم گرفتم وبلاگهایی روکه ازشون خوشم اومده بود و ذخیرشون کرده بودم تا بخونم رو نگا میکردم...چیزایی خوندم که درونم آشوبی به...
-
غم روی آب...شادی روی سنگ
سهشنبه 7 آبانماه سال 1387 20:45
سلام. ازامروزی میگم که صبحش با رفتن به کلاس اونم با یه سفال نسبتا بزرگ وسنگین شروع شد...کلاسم زیادی طول نکشید...چون وسطا تصمیم گرفتن خیرسرشون ببرن نمایشگاه!اونم واسه اونهمه آدم یه مینی بوس قراضه!واسم فرقی نمیکرد برم یا نه!چون قبلا با دوستم رفته بودیم وکلی مسخره بازی البته نه به صورت ضایع که جلب توجه کنه از خودمون...
-
یاد خدایی که همیشه به یادمه وهوامو داره!
یکشنبه 5 آبانماه سال 1387 18:02
سلام. خیلی وقت میشد که سراغ نوشتن تو این دفترچه ام نیومدم.شاید جز با ارزش زندگیم همین باشه.کسی چه میدونه.خب تو این مدت که نبودم.خیلی اتفاقا اقتاد.مثلا تو کنکور با وجود اونهمه زحمت درنیومدم...زحمتام هدر رفت ولی میدونم که خواست خدا یه چیز دیگه است.شایدتوی آی تی موفق تر باشم...راضی هستم به رضای خدا...این روزا هم میرم...