ستاره

‹‹هر شب ستاره‌ای به زمین می‌کشند و باز این آسمان غمزده، غرق ستاره‌هاست.››

ستاره

‹‹هر شب ستاره‌ای به زمین می‌کشند و باز این آسمان غمزده، غرق ستاره‌هاست.››

از خود راضی

خیلی وقته که به اینجا نیومدم... نه اینکه به فکرش نباشم گاهی انقده حرف دارم که وقتی فکر می کنم به این نتیجه می رسم که بهتره حرفی نزنم...

می خوام از محیط کارم بگم... محیطی کاملاْ رسمی و پر از کار و کار و کار... به این فک می کنم که چقدر سخت دنبال یه کار بودم و بالاخره زحمتام نتیجه داد اما اینو یادم نمی ره که بدترین قسمتش واسه زمانی بود که برای گزینش رفته بودم و اونا با تمامیه اعتقاداتم بازی کردن...

اون آدم واسه همیشه مدیونه...

شاید از چادری شدن خوشم می یومد اما حالا دوس ندارم به هیچ وجه...

واسه اینکه بتونی جای ثابتی داشته باشی باید پا روی همه چی بذاری... خیلی سخته...

این سختیا یه طرف و وجود آدمای خودخواه اطرافت یه طرف ....

طوری به آدمای اطرافش توهین می کنه که یادش میره چه جوری خودشو کوچیک می کنه...

اینجا اینارو می نویسم که خدا کمکم کنه یه روزی که به یه جایی رسیدم و پیشرفت کردم خودخواه نشم... و به هیچ کس و هیچ وقت توهین نکنم... اونم آدمی بود مثل من اما مثل اینکه یادش رفته... خدا کمکمش کنه... به نظر من اون مشکل داره...

خدایا کمکم کن هیچ وقت به چیزایی که دارم مغرور نشم. و همین طور به اونایی که مثل مریم هستن...

نظرات 1 + ارسال نظر
حسین جمعه 1 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 10:47 ب.ظ http://hussein007.blogsky.com

سلام: وبلاگ قشنگی داری . جالب نوشتی . من سوز صدای شما را از دل وبلاگت دریافتم. موفق باشی حتما به وبلاگ من سری بزن متشکرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد