نمی دانم ابر سپید و سبکبال وجود تو از کدام افق برخاست ...اما میدانم که خزان بودم بهارم کردی ...دشت بودم باغم کردی ،زمینی بودم آسمانی ام کردی .........
و تو ای پرنده زرین بال من
مگذار دمی بی تو بمانم که بی تو بودن ............
نه نباید از بی تو بودن کلمه ای بر زبان بیاورم که از با تو بودن .......
شیرین ترین کلمات و روح نواز ترین لحظات را میتوان به تصویر کشید.....
در حالی مینویسم که از زیارت حضرت معصومه برگشتم ...از بعد از ظهر ساعت 4 روز جمعه تا صبح ساعت 7 روز یکشنبه...
چه روز عزیزی رو اونجا بودیم ...روز پدر...
روز زیبایی که با زدن نقاره حرم امام رضا(ع) زیباییش دو چندان میشد ...لحظه زیبایی که روبروی ضریح مطهر نشسته بودم و بهترین لحظه رو گذروندم
.لحظه ای که کاش دوباره تکرار بشه ...