امروز به این فکر می کردم که حقیقت داره اونی که دلش گمراه شده رو حتی اگه خودتو بکشی که به راه درست برگرده این اتفاق نمی افته! فاطمه اون روزی نسیم رو دیده و ازش فراریه! می گه خوشم نمیاد کسی اینجوری نصیحت کنه و این جوری نمی تونم حرفاشو قبول کنم.... روزگاریه که آدما هم طاقت شنیدن حرفای همدیگرو ندارن! و حرف فقط حرف خودشونه!
همیشه این موضوع ذهنم رو به خودش مشغول کرده... امیدوارم جزو این دسته از آدما نباشم. ولی همیشه به این فکر می کنم که چه کارایی می تونم انجام بدم که بهتر از این زندگی کنم؟!
دلم یه تحول اساسی می خواد...
نمایشگاه کتاب رفتم و برگشتم راهنمای خوبی نداشت و به کسی که غربیه اس راهنمای خوبی نبود و در حالیکه راهما تو دستته باید از همه می پرسیدی معمولا راهنما واسه اینه که بی نیاز از پرسیدن بشی! ولی نمی شد!
اینم بگم اولین بار بود توی عمرم که بدون خانواده به سفر رفتم و تو جمع دوستام بودم... در کل خوب بود... امیدوارم همه ی کتابایی رو که گرفتم بخونم...
از خودم می پرسم چرا این روزا خیلی کم به خودم توجه می کنم؟!وقتی واسه خودم ندارم...
هی !حواسم کجاست؟!
ایاعلت فاسد شدن بیشتر فرزندان کوتاهی و اهمال پدران است.چرا؟