ستاره

‹‹هر شب ستاره‌ای به زمین می‌کشند و باز این آسمان غمزده، غرق ستاره‌هاست.››

ستاره

‹‹هر شب ستاره‌ای به زمین می‌کشند و باز این آسمان غمزده، غرق ستاره‌هاست.››

غم روی آب...شادی روی سنگ

سلام.

ازامروزی میگم که صبحش با رفتن به کلاس اونم با یه سفال نسبتا بزرگ وسنگین شروع شد...کلاسم زیادی طول نکشید...چون وسطا تصمیم گرفتن خیرسرشون ببرن نمایشگاه!اونم واسه اونهمه آدم یه مینی بوس قراضه!واسم فرقی نمیکرد برم یا نه!چون قبلا با دوستم رفته بودیم وکلی مسخره بازی البته نه به صورت ضایع که جلب توجه کنه از خودمون درکردیم....بابچه ها خداحافظی کردم ویه سره اومدم خونه...بعد از اینکه داداش علی از مدرسه اش اومد دوتایی تصمیم  گرفتیم یکی از دوستاش روکه همسن علی وچند سالی از من کوچیکتره رو  اذیت کنیم و سرکارش بذاریم...علی گفت بیا اذیتش کنیم و بعد بهش زنگ بزنم و بگم فلان شده با خواهرم چیکار داری!!!!دیدم آخره کار خیط میشه دور خودم تو این سرکارگذاشتن یه خط کشیدم...چون اهلش نیستم...بعدشم دوستش بچه اس وگناه داره با احساسات یه نوجوون بازی کنم ....بیخیال....

هر روز حداقل یه بار آرزو میکنم که کاش بتونم یه کاری دست وپا کنم...اوضاع مالی خیلی بی ریخته...حتی کارت ندارم آپ کنم...هروقت گرفتم آپ میکنم...قربونش برم با این همه گرونی وحق خوریها صدای هیشکی در نمیاد...کسی هم که صداش در نمیاد باید بکشه.....!

از عصر به یعد مامان وبابا ومادربزرگ و...داشتن حرف میزدن...بازم راجع به یه احمق...دیگه عادت کردم چون هر روز صبح که از جام بلند میشم این حرفا شروع میشه تا وقتی که بخوابم...فعلا قشنگترین وآرومترین قسمتای زندگیم خوابیه که دوس ندارم بیدار شم واینهمه مشکل رو ببینم.... درواقع خاطر اون تو ذهن همه ی ما با کلی لعن و نفرین ابدی خشکیدوقتی به این موضوع فکر میکنم...آتیش میگیرم...این حق ما نبود....حتی همه ی خوشیها پایان دارن...ولی نمیدونم چرا ناخوشی ما داره به درازا کشیده میشه؟؟؟؟!!!!! این نیز بگذرد....

هوا سردتر شده!قبلنا که بیکار بودیم زیاد میخوابیدیم...حالا که هوام سرد شده خوابمون رو اگه بذارن دوبل میکنیم...گفتم خواب یاد خوابایی که میبینم می افتم...جدیدا زیادی خواب بچه دار شدن رو میبینم...اونم اکثرن یه پسر بچه که خیلی هم دوسش دارم مثل یه مادر...حالا میفهمم که یه مادر نسبت به بچه اش چه حسی داره....خوبه!چیزایی رو که ندیدیم داریم تو خواب تجربه میکنیم!نه!خوبه!!!!

امشب کارت عروسیه یکی از دوستای خواهرم ودر واقع یکی از فامیلامون رو برامون آوردن...لباس نخریدم...کفش نخریدم...شایدم نخرم...از اینکه دو نفر به هم میرسن خیلی زیاد خوشحال میشم...طوری که مثل یه خواهری که دوستش دارم براش دعای خیر میکنم....ولی جدیدا به همراه این حس قشنگ  این کارت عروسیا.ماشینای عروس.دلم رو میسوزونه...زهرا خدا از تو و مادرت نگذره!!!!!

یه جایی خوندم که تقریبا معنیش این بود:  

 سعی کنید غمتون رو روی آب بنویسین و شادیاتون رو روی سنگ....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد