سلام
بچه های دانشگاه قراره بیستم برن تهران نمایشگاه کتاب! آیا برم؟ آیا نرم؟! کلاسمو چیکار کنم؟ کارمو چیکار کنم؟!
می دونم که فاطمه نمیذاره اینجا تنها بمونم! مجبورم می کنه برم. اگه برم بهم خوش می گذره!
دیروز تولدت روغیر حضوری بهت تبریک گفتم... بهونه استرس امتحان و اینکه مامان و بابات نمی ذارن از جات جم بخوری و واسه نیم ساعت بیرون رفتن هم دعوات می کنن! قانعم کرد...
یه مدت سوالی توی ذهنم بود ، منی که کار می کنم... درس می خونم... زندگی خوبی دارم... همه چی دارم.. اما خدایا چرا اینقدر ازت دورم؟؟!
یه روز که دختری به اسم نسیم رو تو دانشگاه دیدم گفت می خواد جواب همه سوالامو بده! جواب اینهمه سر در گمی! و دلیل اینکه چرا با اینکه همه چی رو به راهه یه احساس گمراه بودن آدمو ول نمی کنه!
اون کتابی بهم داد که شروع کرم به خوندنش و اگه کمکم کرد حتما از این موهبتی که خدا بهم داده استفاده میکنم و کمک می کنم....
سلام.
وبلاگ خیلی قشنگی داری
از وبلاگ ما هم بازدید کن.
[گل]
سلام
خیلی سایت خوبی داری من که لذت بردم
[دست]
اگر دوست داری در موتور جستجوی من لینک خودت را ثبت کنی کافیه بیای و به صورت زیر سایت خودت را جستجو کنی تا ثبت بشی:
آدرس سایت+عنوان سایتت
قربانت
منتظرتم
فدات شم[نیشخند][قلب]
سلام
شما رو لینک کردم
سلام
به نظر من برو نمایشگاه رو ! بعدها حصرت چنین روزایی رو می خوری ... صرفا به خاطر کار و درس از تفریحت نزن ... البته من نظرمو گفتم ...
این احساس دوری رو چند وقته توی خیلیا دیدم ... شاید زیادم تقصیر ماها نباشه !!!!
در ضمن ممنون که سر زدی ... خوشحال میشم با هم بیشتر آشنا شیم ! بیشتر بهم سر بزن ...